جدول جو
جدول جو

معنی تخته پشت - جستجوی لغت در جدول جو

تخته پشت
نوعی نفرین، روی تخته، در اصطلاح، تخته ای که مرده را روی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخته پل
تصویر تخته پل
پل چوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخته پوست
تصویر تخته پوست
پوست خشک کردۀ گوسفند که درویشان بر دوش گیرند یا بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفته پشت
تصویر چفته پشت
کوژپشت، خمیده پشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیره پشت
تصویر تیره پشت
ستون فقرات، در علم زیست شناسی ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند، ستون مهره ها، پشت مازه، مازه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ)
همان پوست تخته. (آنندراج). پاره پوستی که درویشان و جز آنان با خود دارند زیرانداز را. تخته ای ازپوست گوسفند که بر آن نشینند و خوابند:
با کلاه نمدبه تخته پوست
شهریاریم و تاج و تخت این است.
نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
- تخته پوست انداختن، کنایه از مقیم شدن به جایی است
لغت نامه دهخدا
(پُتَ / تِ خِ)
آجر. خشت پخته:
یکی خانه ای کرد از پخته خشت
به صاروج کرده بسان بهشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ تَ)
دهی است از دهستان دشت سر به ناحیت آمل. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 113 و ترجمه آن ص 152)
لغت نامه دهخدا
(سَ پُ)
محکم. استوار. سفت:
چون آن گرد روی آهن سخت پشت
بنرمی در آمد ز خوی درشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ پُ)
جسر و معبر چوبی. (ناظم الاطباء). پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. (آنندراج). پلی از تخته. پل تخته ای:
قلعۀ قهقهه دهان کرده
تخته پل بر درش زبان کرده.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ یِ پُ)
این کلمه را فرهنگستان ایران به جای ستون فقرات پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تیره در همین لغت نامه و کالبدشناسی هنری ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ یِ پُ)
قطار مهره های پشت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ پُ)
پشت دوتا. قوزی. قوزو. گوژپشت. خمیده پشت:
حکیم نوزده چون پیر خفته پشت شود
درآنگهی که از پس خود کنده جوان بیند.
سوزنی.
خفته پشتش نعوذباﷲ قوز
چون کمانی که درکشند بتوز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ مَ)
تختۀ مشق. لوحی که کودکان بر روی آن مشق خط کنند. (ناظم الاطباء). بی اضافت و با اضافت، تختۀ تعلیم. (آنندراج) ، هر چیزی که بسیار به استعمال آید. (از آنندراج) :
لوح دلی که آینۀ راز عالم است
حیف است حیف، تختۀ مشق هوس کنی.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ تِ)
نام یکی از دیه های لاریجان. (مازندران و استرآباد رابینو ص 115)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ / تِ پُ)
خمیده پشت. کوژپشت. قوزی یا کسی که پشتش از پیری یا بسبب دیگر خمیده شده است. پیر منحنی یا کسی که پشتش انحناء دارد. منحنی پشت:
حکیم نوزده چون پیر چفته پشت شود
گهی که از پس خود کندۀ جوان بیند.
سوزنی.
چفته پشتی نعوذ باﷲ قوز
چون کمانی که برکشند به توز.
نظامی.
رجوع به چفته و چفته پشتی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ دِ)
موضعی در رانوس رستاق از توابع کجور مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخته خشت
تصویر پخته خشت
خشت پخته آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته پل
تصویر تخته پل
پوست خشک کرده گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه پوستی است که درویشان از یک روی آن در زمستان و از روی دیگرش در تابستان بجای فرش استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته مشق
تصویر تخته مشق
پلمه (لوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفته پشت
تصویر چفته پشت
خمیده پشت گوژ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره پشت
تصویر تیره پشت
((~. پُ))
ستون فقرات، 33 مهره که از زیر گردن تا کمر قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته پوست
تصویر تخته پوست
پوست تخت، پوست خشک شده گوسفند که بر روی آن نشینند
فرهنگ فارسی معین
هالو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی